نزدیک به آخر

ساخت وبلاگ
گفت عشق و معشوق نوشته‌ایست بر صفحه‌ای از دفتر یاد. و صفحه ورق خوردنیست. گفت مانند آن بود و ورق خورد، شاید ورق بخورد و شاید مانند آن بیاید. گفت بودند و رفتند و اکنون دریاب که عشق تو هست و تو. گفتم: شعله‌ی عشقم نفهمیدی. به چشم من زندگی‌ای گر ماشین‌وار صرف نوشتن خاطرات و احساساتیست که در صفحه جا می‌شوند گویا هیچوقت وجود نبوده است و وجود نیست. نبودست و نیست او که در آغوش معشوق از صفحه‌ی روزگار بیرون نجهید. طبسم کرد؛ گفت: پس هیچ‌کس نبود و نیست که عشق آنچه در سر داری نیست. یاد میگیری. نزدیک به آخر...
ما را در سایت نزدیک به آخر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3jaffang4 بازدید : 44 تاريخ : چهارشنبه 22 تير 1401 ساعت: 0:16

یاد داری لبخندش کرد عشق او مشهود آن لبخند که به زیبایی چشمش افزود یاد داری نگاه بر نگاهت دوخت پر از حرارت، پر از عشق، پر از شوق آن روز ریشه‌ی تنهایی‌هایت سوخت فهمیدی دنیا در آغوشش زیباستفهمیدی عشق زندگی را معناست آنگاه و آن روز به خاطرت هست که خسته بود و چشمش بست سر بر شانه‌ات نهاد و خفت بر لب رود محبت، بر خاک شناخت گل زیبای تعلق داشتن شکفت فهمیدی دنیا با او در آغوشت زیباست فهمیدی عشق زندگی را معناست +++ امروز که آن رود خشک و آن گل پژمردست امروز که محبت سرد و تنهایی سبزست به یاد آور، به یاد آور، به یاد آور به یاد آور که خوشبختی حقیقت دارد +++ نزدیک به آخر...
ما را در سایت نزدیک به آخر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3jaffang4 بازدید : 45 تاريخ : چهارشنبه 22 تير 1401 ساعت: 0:16